حالم بد است مثل زمانی که نیستی
دردا که تو همیشه همانی که نیستی
وقتی که مانده ای نگرانی که مانده ای
وقتی که نیستی نگرانی که نیستی
عاشق که می شوی نگران خودت نباش
عشق آن چه هستی است نه آنی که نیستی
با عشق هر کجا بروی حی و حاضری
در بند این خیال نمانی که نیستی
تا چند من غزل بنویسم که هستی و
تو با دلی گرفته بخوانی که نیستی
من بی تو در غریب ترین شهر عالمم
بی من تو در کجای جهانی که نیستی؟
غلامرضا طریقی
وای اگر مَرد گدا یک شبه سلطان بشود
مثل اینست که گرگی سگ چوپان بشود
هرکجا هُدهُد دانا برَوَد کُنج قفس
جغد ویرانه نشین مرشد مرغان بشود
سرزمینی که درآن قحط شود آزادی
گرچه دیوار ندارد خود زندان بشود
باغبانی که به نجار دهد باغش را
فصلهایش همه همرنگ زمستان بشود
ناخدا دلخوش این آبی آرام نباش
وای از آن لحظه که هنگامه ی طوفان بشوَد
سید مقتدا هاشمی
ابوالقاسم خورشیدی
راز شاعر شدنم.
راز شاعر شدنم عشق غزل خیز تو بود
کاسه صبر دلم یکسره لبریز تو بود
طبع بی حوصلهی بی کس و کارم انگار
از ازل منتظر روی دلانگیز تو بود
آمدی کن فی شد همه هستی من
گوش جانم هم از آن روز فقط تیز تو بود
این همه غم که دراشعار ترم می بینی
همه بعد از سفر تلخ و غم انگیز تو بود
ای که دریای غزل در نفس تو جاریست
شعر من قافیه در قافیه ناچیز تو بود
م.نادری
درباره این سایت